امام خمینی ازجهات گوناگونی شخصیتی تاثیر گذار درتاریخ معاصر ایران وخاورمیانه است . برای من یک ویژگی او خیلی جذاب است وهمواره به ان غبطه می خورم . وان هم صلابت ایمان اوست . می توانم بگویم بن مایه شخصیت امام خمینی صلابت وعمق ایمان او به خداوند قادر ومتعال بود وبا چنین ایمانی موفق شد کارهای بزرگی انجام دهد وجمعیت کثیری ازمسلمانان را نیز همراه وپیرو خود کند .
خاطرات اسرای عراق از روزهای اشغال و آزادی خرمشهر
میخواهیم از زاویه دید چکمه پوشهایی که سالها پیش به این شهر هجوم آوردند به خرمشهر نگاه کنیم، کسانی که مردم خرمشهر از دست آنها دلخونی داشتند.
در ادامه گزیدهای از خاطرات اسرای عراقی از خرمشهر آمده است این خاطرات از مجموعه کتابهای «اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراق» نوشته آقای مرتضی سرهنگی انتخاب شدهاند.
یک شب نیروهای شما حملهای روی موضع ما داشتند که تا صبح طول کشید. وقتی هوا روشن شد فرمانده به ما دستور داد که برویم و از کنار کارخانه شیر پاستوریزه جنازه چند نفر از افراد خودمان را بیاوریم. چند جنازه آنجا بود که آوردیم. جنازه یکی از سربازهای شما هم آنجا افتاده بود. همه آن جنازهها را به واحد خودمان آوردیم ما برای اینکه تنبیه نشویم قرار گذاشته بودیم که بگوییم این ایرانی زخمی بود و ما او را برای مداوا آوردهایم.
وقتی که به واحد رسیدیم فرمانده تیپ ما را دید و بعد از اینکه متوجه شهید شما شد به ما اهانت کرد و گفت: این ایرانی آتشپرست را از موضع ما بیرون ببرید! یک روز به مرخصی رفته بودم. یکی از دوستان پدرم به من نصیحت کرد که از اموال ایرانیها چیزی بر ندارم. او خیلی روی این مورد تکیه داشت. من وقتی علت را از او پرسیدم گفت: «پسرم یک گردنبند طلا از خرمشهر آورده بود که آن را به عروسم هدیه کرد. آن گردنبند بود تا اینکه چند روز بعد عروسم دیوانه شد و الان ما از بدی حال او روز خوش نداریم.» دوست پدرم از من پرسید: این نیروهای ایرانی چه وقت به عراق خواهند رسید؟ «من به او نوید دادم که انشاءالله به زودی لشکریان اسلام خواهند آمد، بسیاری از مردم عراق مشتاق دیدار رزمندگان اسلام هستند و میدانند که صدام در این جنگ باطل است، اما خفقان و فشار نظامی بیش از حد مانع از آن است که ملت در بند عراق بتوانند حرفی بزنند و یا نسبت به انقلاب اسلامی ایران علاقه نشان بدهند.
تازه وارد خرمشهر شده بودیم، من در حوالی منطقه استقرار متوجه تعدادی از افراد غیرنظامی شدم. فرمانده گروهان ما که سرگرد زیدیونس عاشور نام داشت [ این فرد حتی در میان خود عراقیها به خاطر جنایتهایی که در زمان اشغال خرمشهر انجام داد، شهرت داشت] آنها را دیده بود. فرمانده دستور داد تا آنها را دستگیر کنیم. به نظرم حدود 14 نفرشان را توانستیم دستگیر کنیم. تقریبا همهشان لباس عربی به تن داشتند. ما آنها را به مقرمان بردیم. سرگرد زیدیونس هم آنجا منتظرمان بود. فرمانده به راننده یکی از لودرها دستور داد تا در همان جا زمین را گود کند و چیزی مثل سنگر بسازد. وقتی کار لودر تمام شد زید یونس دستور داد تا همه آن افراد دستگیر شده به داخل آن گودال بروند. سپس به راننده لودر گفت که روی آنها خاک بریز و گودال را پر کند. راننده که یک گروهبان هم بود علیرغم اینکه فرمانده او را به اعدام تهدید کرد نتوانست این کار را انجام بدهد. وقتی فرمانده این صحنه را دید، رانندهای که پشت فرمان بود پایین کشید و راننده دیگری را مامور این کار کرد. راننده جدید بدون کوچکترین تاملی آن گودال را پر کرد و 14 نفر از اهالی روستاهای خرمشهر در زیر خاکها زنده به گور شدند.
منبع:روزنامه جام جم
سلام
دلم براتون خیلی تنگ شده بود
چند روز اینترنتم مشکل داشت قبل از اونم
گیر برنامه های دیدار رهبری در استان فارس بودم
خلاصه خیلی ببخشید که دیر شد قول میدم تلافی کنم
نمیدونم از کجا شروع کنم ، از چه لحظه ای بگم ، از شب قبل از دیدار بگم
شبی که همه دور هم جمع شده بودی و برای فردا آماده می شدیم ،
لحظه ای که هیچ کس در ورزشگاه آرام و قرار نداشت ،
از لحظه ای که مردم رهبری را درجایگاه دیدن ، خلاصه آن روز جلوه های زیادی داشت ،
دیدنی بود یکی گریه میکرد، یکی می خندید،یکی شعار میداد،یکی هم فقط نگاه می کرد .
رهبری چقدر زیبا بود ، چقدر دیدنی بود ، در کل لحظه های بیاد ماندنی بود ،
نور ایمان رو می شد در چهرهئ ایشان احساس کرد ، خیلی زیبا بود ،
من هنوز مدتی از رفتن ایشان نگذشته که احساس دلتنگی میکنم .
دیشب رهبری را در خواب دیدم که داشتم دستشون میبوسیدم خیلی ....
بگذریم،همین بس که تو ان دنیاسرمان رابالا میگیریم و به حضرت زهرامیگیم ماهمون هستیم
که یک زمانی رفتیم پیشواز جانشین حضرت مهدی
خانم حواس تون به ما باشه....
خدایا سایه این پدر بزرگوار را بر سر این امت اسلامی مستدام بدار